-
جاودانگی ماندگار...
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1391 13:11
جاودانگی ماندگار... ای اشک دونه دونه بی صدا ببار تنم را پاکی ببخش روحم را آرامش هدیه کن می خواهم برایم دریا بسازی می خواهم غرق شوم در خودم آخ می خواهم بمانم در خودم صدایم نکنید رویایم را ویران نسازید آرزویم را به باد فنا ندهید من در من تنیده شده ام من در من رویا شده ام برایم نسخه نپیچید که بیمار نیستم تنها مانده ام در...
-
این روزها ...
جمعه 20 بهمنماه سال 1391 22:44
این روزها ... Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA این روزها آ سمان ابریست بی هیچ بهانه ای برای باریدن Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA درون سینه اما بارشیست چنان که صبر ندارد این روزها سرمای زمستان را بیشتر حس می کنم Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA سرمایی که درعین نبودنش تنم را...
-
بیان ندارد !!!
شنبه 23 دیماه سال 1391 19:50
بیان ندارد !!!! گاهی اشکهایم آن قدر گرمند که نیازی به بهانه ندارند گاهی دلتنگیهام اون قدر زیادند که نیازی به گفتن ندارند توی اون گاهی ها کنارم باش توی چشمام نگاه کن و از س کو تم بدان حالم نیازی به بیان ندارد توی اون گاهی ها فقط بزار صداتو بشنوم بزار حس کنم که هستی خواب را بهانه نکن فقط چند لحظه بیشتر برایم وقت بزار و...
-
دایره مرگ ...
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 00:02
دایره مرگ ... تنم سرد و روحم تب دار از حس نبودن سرم دردناک و قلبم بی حس از حس نبودن نبودن با خودم با روحم با قلبم راه می رم تکرار در تکرار می خورم می خوابم حرف می زنم باز تکرار در تکرار گیر کرده ام در دایره مرگ مرگ احساس مرگ عشق مرگ زندگی خدایا بشکن این دایره را که من در من اسیرم خدایا بشکن این دایره را که من با خود...
-
یلدا شبم
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 15:51
یلدا شبم یلدا شبم سیاه است وای تقصیر تو نیست سیاهی سیاهی از آن دل من است با کودکانی سوخته در کلاس با نوجوانانی له شده در راه نور با جوانانی زبان بسته زیر خروارها خاک گور با زنانی سر نسپرده به ذلت در کنج زندان زور با کودکانی سر در خیابان به دنبال یک لقمه نان با دخترکانی جگرسوخته سرسپرده به مردان بی تاب برای گذران زندگی...
-
رنگ و نقش
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 21:49
رنگ و نقش قدم زد در دفتر نقاشی زندگی اش و درد آغاز شد درد بودن درد ماندن درد رفتن رنگ ها همه تیره در این دفتر ولی کدامین رنگ انتخاب او بود این میان نقش ها همه تعیین شده از قبل در این نقاشی ها کدامش نقش او بود در این میان پرتره ای آن چنان سیاه میان همه نقش ها نمودار که چشم سیاهی رفت از دیدار آن دست و پا شاید دراز تر از...
-
امید !!!
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 22:38
امید !!! به زودی می روم تا نبودن هایم با بودن هایم جشن می گیرم می نوشم همه دور بودن هایم را نزدیکترین هایم را سلامت باش می گویم دور می ریزم نداشته هایم را داشته هایم را قاب می گیریم وصله می زنم دلشکستگی هایم را با خوشیهایم لباس نو می دوزم شاید همین روزها همین ساعت ها همین دقیقه ها و ثانیه ها به زودی باشد در انتظار کور...
-
کودکیم ...
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 22:03
کودکیم ... یاد دارم کودکیم را که همه موجودات را پر می دادیم در بازی کلاغ پر شاید اگر آن زمان بیشتر پر می گرفت نداشته هایمان اکنون این قدر در حسرت داشته هایمان پرپر نمی زدیم یاد دارم کودکیم را که سنگ می زدیم به سنگ چیده شده روی هم در بازی هفت سنگ شاید اگر آن زمان سنگ می زدیم بر ذهن سنگ بسته مان اکنون این قدر در هوای...
-
تو می توانی !!!
سهشنبه 16 آبانماه سال 1391 21:05
تو می توانی !!! من زنم زن آزاده سرزمینم ایران تو ای مردی که از جنسم نیستی از نژاد آریایی هم نیستی تو می توانی جسمم را به بند بکشی با روح آزادم که به پرواز درآوردمش چه می کنی ؟! تو می توانی برایم قانون بنویسی با سکوت هایی که قانونت را می شکنم چه می کنی ؟! تو می توانی مرا زندانی تاریکی های روحت کنی با روشنایی های دور از...
-
زندگی من ...
دوشنبه 15 آبانماه سال 1391 19:29
زندگی من ... اهل کوچه باغهای گذر زمانم شناسنامه ام را همین نزدیکی گم کرده ام همان جایی که برایم صادر کرده بودند کنار قانون زن بودن و برچسب ضعیفه داشتن حال و روزم بد نیست گریه ام پنهانیست در عوض لبخندم گوش فلک را پر کرده است کودکیم جا مانده در دل سکوتهای مکرر روحیه ام خوب است نفسی در رفت و آمد همین هم از سرم زیاد است...
-
صدای بی صدا !!!
یکشنبه 7 آبانماه سال 1391 21:42
صدای بی صدا !!! مرا ببر از اینجا یا بگذار بی صدا بروم خسته ام از همه اطراف خسته ام از خاکستری اتاق دیوانه ام از سکوت دیوارها اسیرم بی زنجیر در این زندان مرا ببر از اینجا یا بگذار بی صدا بروم کلافه ام از این حس بی حسی کلافه ام از این همه قانون بی حوصله ام از همه بازی های روزگار غمگینم از این بی ارزشیه جنجال های افراد...
-
امید بی سرانجام
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1391 16:52
امید بی سرانجام ای کاش به جای ... دعای عرفه خوندن با صدای بلند معرفت خونی با صدای بلند راه می انداختیم کاش می شد به جای ... قربونی کردن گوسفند توی عید قربان بدیها مونو از دم تیغ می گذروندیم چی می شد به جای ... نماز خوندن اول وقت اونم حتما توی مسجد برای هم دیگه دعای خیر می کردیم اونم حتما پشت سر چه خوب بود اگه به جای...
-
فقط خدانگهدار ...
دوشنبه 1 آبانماه سال 1391 22:43
فقط خدانگهدار ... وقت رفتن همه درهای پشت سرت رو ببند نمی خوام یادواره هات توی دلم سرک بکشن منو دوباره یاد دلخوشی هام بندازن وقت رفتن همه پنجره ها رو هم ببند نمی خوام نسیم ، نگاهت رو توی اتاقم بیاره منو دوباره یاد دلدادگی هام بندازه وقت رفتن پرده ها رو هم بکش نمی خوام روشنایی از درزها نفوذ کنه منو دوباره یاد...
-
مرا ...
دوشنبه 1 آبانماه سال 1391 20:25
مرا ... مرا این گونه باور کن کمی آرام ، کمی غمگین کمی با احساس بودن بیگانه کمی از حس رفتن لبریز کمی از عشق ترسان کمی با شوق دیدار غریب کمی بی حس از درد کمی بی صدا نالان کمی با یک سلام دلگرم کمی با یک پیام پایدار
-
خداوندا !!!
چهارشنبه 26 مهرماه سال 1391 22:04
خداوندا !!! به آرامش سلاممان را برسان به امنیت بگو جایت اینجا خالیست به عشق بفهمان که خانه اش خالی است به صفا پیام بده دلمان برایت تنگ است به وفا بگو کمی با ما مدارا کند به صمیمیت راه گم کرده راه را نشان بده به پایمردی بگو صبور باشد خداوندا دیگر نمی دانم تو خود بهتر آگاهی دیگر صفات را در پناه خود قرار بده آمین
-
اگه می تونی جای من باش ...
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 18:55
اگه می تونی جای من باش ... تو دنیای ما همه چیز یه جور دیگه است وقتی زن باشی باید هی مراقب باشی مراقب خودت که نه مراقب مردا مراقب بچه ها پس کی نوبت تو می شه ؛ شاید هرگز وقتی زن باشی باید سرت همش پایین باشه توی چشمای مردا زیاد نگاه نکنی وگرنه می گن چه بی حیا!!! باید برای رفتن به خارج از کشور اجازه شوهر باشه یا پدر یا...
-
گاهی ...
شنبه 22 مهرماه سال 1391 19:40
گاهی ... گاهی میرسی سر بن بست احساست ولی نمی تونی ببینیش گاهیم میری در خونه امیدت ولی نمی تونی در بزنی که بیاد بیرون بعضی وقتها می زنی به سیم آخر همه چیو ول می کنی ولی بازم می بینی سیمه هنوز آخرش نیست هیچیم ول نشده نمی دونم شایدم اون بن بست اصلا بن بست نبوده احساست هم از یه راه دررو دیگه فرار کرده رفته نمی دونم شایدم...
-
دو کلمه درد دل ...
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 23:22
دو کلمه درد دل ... امشب می خوام برای خود دلم درد دل کنم با دلم صمیمی بشم همه حرفامو بهش بزنم شاید منو بخشید راحتم کرد آزاد شدم !!! دلم منو ببخش اگه همه غم و غصه هامو تو صندوقچه تو پنهون کردم اگه گاهی کینه ای شدم تموم سمشو ریختم توی صورتت اگه قهر کردم باهات شادی رو نگذاشتم بیاد در خونت اگه عصبانیتمو سرت خالی کردم و بد...
-
دلخسته ...
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 22:45
دلخسته ... از درد دل دلخسته ام از این همه درد در دلم دلشکسته ام از سردرگمی سرگشته ام از این همه درد در سرم بازمانده ام با این همه دلخستگی با این همه دل شکستگی با این همه سرگشتگی با این همه بازماندگی همچنان ایستاده ام با دردهایم ساخته ام با احساسم بنشسته ام کلا هنوزم زنده ام
-
پاییز من ، بهار تو!!!
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:10
پاییز من ، بهار تو !!! منم اینجا میان پاییز چشمانت مانده ام تنها نمیدانم شاید با اولین نم باران چشمانت بروم از اینجا تویی اینجا میان بهار احساست شکوفه کرده ای غرق رویا نمی دانم شاید با اولین نسیم احساست بمانی تا ابد اینجا منم نزدیک پاییز تویی نزدیک بهاری دل نواز نمی دانم شاید فاصله پاییز تا بهار را بشکنیم باهم
-
شدنی...
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 21:10
شدنی ... نماز بی وضو وضو بی آب شدنی نیست اما نماز بی حضور قلب قلب بی عشق شدنی است !!! روزه با خوراک خوراک با خاک شدنی نیست اما روزه با سخن سخن با نیش شدنی است !!! معاد بی جهنم و بهشت بهشت و جهنم بی جزا و بی پاداش شدنی نیست اما معاد بی اعتقاد اعتقاد بی تفکر شدنی است !!! درود با کینه کینه با شادی شدنی نیست اما درود با...
-
امروز ، فردا
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 00:11
امروز ، فردا امروز که هنوز بدل به خاطره ای دور نشده ام یادم کن امروز که هنوز یادم را به زمان دور نسپرده ای صدایم کن امروز که هنوز صدایم برایت نا آشنا نشده نوازشم کن امروز که هنوز تنم را به خاک نسپرده ای نگاهم کن فردا که دیگر نیستم خاطره ام را از یادت محو کن فردا که دیگر نیستم یادم را در زمان های دور دفن کن فردا که...
-
من و تو !!!
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1391 07:56
من و تو !!! من اگر تو شدم تو اگر من شدی دنیایی زیر و رو خواهد شد من و تو تنها می شود ما بی هیچ تغییری در منیت من بی هیچ تغییری در توییت تو
-
عجب روزگاریه !!!
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 17:04
عجب روزگاریه !!! این روزها دیگه کسی تنهایی هاشو ، دلخستگی هاشو با کسی تقسیم نمی کنه برای این که کسی دیگه نمی تونه بار اضافی به دوش بکشه فقط می شنوی : برو بابا حوصله داری ! این روزها دیگه کسی غم و ناراحتی دیگران رو نمی خوره برای این که کسی دیگه نمی تونه خوراک اضافی بخوره فقط می شنوی : برو بابا حوصله داری ! این روزها...
-
غریبه فقط برو بی قضاوت !!!
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 00:20
غریبه فقط برو بی قضاوت !!! آهای غریبه تو که فقط از کنارم می گذری تو که منو نمی شناسی توکه سر سری نگاهم می کنی با توام بله با تو حق نداری در موردم قضاوت کنی حق نداری احساسمو به بازی بگیری حق نداری برام تعیین تکلیف کنی حق نداری آزادیمو ازم بگیری حق نداری ... کمی توی چشمام نگاه کن کمی بمون کنارم کمی خودتو جای من بگذار...
-
پاییز در راه مانده
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1391 17:55
پاییز در راه مانده بوی پاییز را امروز در شهریور شنیدم بوی پاییزی که در راه مانده است پاییز و باز هم پاییز مثل هر سال دلشوره اش را دارم همانند کودکی که برای اولین بار پا به مدرسه می گذارد می دانم شب قبلش خواب نخواهم رفت همه کارهایم را کرده ام خانه ام را خانه تکانی کرده ام کیف و کتابم را خریده ام ولی باز هم دلشوره اش را...
-
سردرگمی روزمره ...
شنبه 11 شهریورماه سال 1391 23:26
سردرگمی روزمره ... وقتی که منتظر کسی نیستی ثانیه ها سوار بر اسب راهوار سریع از کنارت می گذرند و گاهی که چشم به راهی دوخته ای ثانیه ها هم به تو دهن کجی می کنند ... وقتی دلتنگی ، هیچ کس دلش برات تنگ نمیشه که حتی با یک پیام کوتاه یادی ازت بکنه ولی وقتی دلت تنگ نیست و مست دیداری همه به ناگاه دلتنگت میشن می خوان بهت سر...
-
باران
شنبه 21 مردادماه سال 1391 00:37
باران دلم باران می خواهد بی وقفه بی محابا دلم باران می خواهد بدون چتر خیس اشکهایم را زیر بارن راحت تر خواهم ریخت دلتنگی هایم را زیر باران از دست خواهم داد همه ی بی تو بودن هایم را به قطره های باران خواهم سپرد تمامی خستگی هایم را زیر باران خواهم شست چشم در چشم قطره های باران خواهم کرد نگاهم را به نگاهشان خواهم دوخت و...
-
نفس ...
یکشنبه 25 تیرماه سال 1391 17:14
نفس ... نفس های به شماره افتاده ام را دریاب که این روزها نفس کم می آورم بی تو نفس های در سینه پیچیده ام را مراقبت کن که این روزها نفس هایم با درد بیرون می آید بی تو نفس های در سینه حبس شده ام را نجاتبخش باش که این روزها نفس هایم آرامش ندارند بی تو
-
روزگار !!!
شنبه 24 تیرماه سال 1391 09:41
روزگار!!! روزگار اگر به کام من نیست بگویید باشد روزگاری می رسد که سر تعظیم برایم فرود آورد زیرا که من در برابر همه ناسازگاریهایش سر تعظیم فرود آورده ام روزگار اگر با من سر جنگ دارد بگویید باشد روزگاری می رسد که جایزه صلح را به من خواهد بخشید زیرا که من در برابر همه خشونت هایش پرچم سفید بلند کرده ام روزگار اگر با من...