دایره مرگ ...
تنم سرد و روحم تب دار از حس نبودن
سرم دردناک و قلبم بی حس از حس نبودن
نبودن با خودم
با روحم
با قلبم
راه می رم تکرار در تکرار
می خورم می خوابم حرف می زنم
باز تکرار در تکرار
گیر کرده ام در دایره مرگ
مرگ احساس مرگ عشق مرگ زندگی
خدایا بشکن این دایره را که من در من اسیرم
خدایا بشکن این دایره را که من با خود درگیرم
بسیار زیبا بود آبجی ولی یکم خیلی تلخ بود همیشه همه چی تکراری نیست ما هم نیومدیم واسه مردن واسه زندگی اومدین بسازیم بعد بریم نه اینکه همینجوری بیایم بخوریم بخوابیم بنوشیم بدون فهمیدم بزاریم بریم
ممنون داداش گلم که وقت گذاشتی
منم برای همین گفتم مرگ احساس مرگ زندگی و مرگ عشق
برای اینکه زندگی فقط خوردن و خوابیدن و راه رفتن نیست باید زندگی رو فهمید باید باورش کرد بعضی ها میان که فقط کار کنن . بخورن و بخوابن فکر و تاملی هم توی کارشون نیست