زندگی ...

زندگی ...


و زندگی مرگ احساس من است

در پیچ و تاب رودی خروشان که نامش گذر زمان است   

 

گاه در زمان غوطه ور می شوم  

فراتر از زمان می دوم شاید زودتر به انتهای بی انتها برسم ...

 

گاه در گرداب زندگی ، احساسم فراتر از نباید میرود  

و من بی تابانه به انتظار می نشینم شاید نبایدی باید بار دهد ...  

 

اما افسوس چه بی ثمر است انتظار کور من  

و اینک با ناتوانی تمام دست سرنوشت را بوسه می زنم  

با تمام وجود فریاد میزنم  

تسلیمم روزگار 

هر چه باداباد...