حسی در بن بست ...

حسی در بن بست ...


آسوده بخواب جانا که من بی خوابم هر شب

آسوده بخند جانا که من بی تابم هر روز 

اگر انتهای رسیدن بن بست  است

که من به همان ابتدای کوچه سلام قانعم امروز

دیداری اگر نیست مرا چه باک 

که به همان پیام صبحگاهی قانعم امروز 

تو را چه می شود را نمی دانم 

خود را می دانم که در التهاب گرداب سرگردانی گرفتارم هر روز...

واهمه ...

واهمه ...


جایی بین نگاهی شفاف

بین احساسی ناب

بین تجربه ای شیرین

بین کشفی هیجان انگیز

بین ماندگاری و نابودی

بین قرار و نا آرامی 

بین بودن و نبودن 

بین دل بستن و دل شکستن

بین آرامش و رهایی 

بین همه واهمه های تکراری

جا مانده ام 

یا

برجا نگه داشته شده ام  ...