رنگ و نقش

رنگ و نقش


قدم زد در دفتر نقاشی زندگی اش و درد آغاز شد

درد بودن

درد ماندن

درد رفتن


رنگ ها همه تیره در این دفتر

ولی کدامین رنگ انتخاب او بود این میان


نقش ها همه تعیین شده از قبل در این نقاشی ها

کدامش نقش او بود در این میان


پرتره ای آن چنان سیاه میان همه نقش ها نمودار

که چشم سیاهی رفت از دیدار آن


دست و پا شاید دراز تر از طول عمر

زلفانش رباینده هر چه گرد و غبار


از همه روشن تر آن میان

صورتی بود بس ناهموار


با کدامین مداد کشیده بود این نقش را

خود مانده بود گیج در انتها


در سایه این نقش انگشت ها همه

نشانه رفته بود به نگارگر نافرمان


که این بود همه هنرت

ای صورت گر بی اعتبار؟!


بیچاره مانده بود در این میان

کدامین دستی کشیده است این بی قوار؟!


او فقط نقش را حمل می کرد تا بی انتها

تصمیم نقش با او نبود بی چون و چرا


لیک همه تهدید ها

همه سرزنش ها از آن او بود در این میان


این میان یعنی میان زندگی

یعنی گیر کردن بین دو انتها


یعنی بی سرانجام

یعنی نقش های بی سرنوشت


او مانده بین این همه انگشت ها

این همه تقصیر ناکرده سرشت


لیک کو چشمی که ببیند روح او

کو گوشی که بشنود فریاد او


کو دستی که برباید اندوه از ذهن او

کو آغوشی که گرم کند قلب او


تنها تنها مانده است در میان دفترش

دفتری که نامش نهادند رنگ و نقش



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد