مادر و نوزاد ...

مادر و نوزاد ...


شب بود 

مادری

نوزادی 


کودک جیغ کشان 

مادر ناتوان از حرکت

و پدری که نبود


پیچشی نافرجام 

و تکه ای از لباس کودک در دستان مادر

لغزید و لغزید 

کودک آرام رسید 

کنار مادری بی حرکت از درد

شیری که در دهان کودکش بود 

خیسی جای کودک 

و در نهایت خواب آرام نوزاد 

ناله مادر 

و اشکهایی که خشکیده بود 

وای 

و پدری که هیچ نبود

سرانجام ناله مادر خوابید 

و پدر رسید 

بی آنکه ناله همسرش را چشیده باشد

یا بداند که آجری بر آجر دیوار فاصله نهاده است 

یا بفهمد که زخم دل زخمی کاری است

و لحظه هایی که فراموشی را فراموش کرده اند ...

و این است زندگی که واقعی است و جریان دارد !!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد