جور دیگر ...

جور دیگر ...


زندگی را باید شست 

جور دیگر خشکش کرد در پس حادثه های ناگوار


زندگی را باید نفس کشید

جور دیگر اکسیژن گرفت در پس ناهمواری های شیب دار


زندگی را باید خواب دید

جور دیگر رؤیا بافت در پس کوچه های انتظار


زندگی را باید خانه تکانی کرد

جور دیگر چید در پس ناهمگونی های بی وقفه


زندگی را باید آرام کرد

جور دیگر طوفان به پا کرد در پس آرامشی سهمگین 


زندگی را باید زندگی کرد

 جور دیگر ...

مادر و نوزاد ...

مادر و نوزاد ...


شب بود 

مادری

نوزادی 


کودک جیغ کشان 

مادر ناتوان از حرکت

و پدری که نبود


پیچشی نافرجام 

و تکه ای از لباس کودک در دستان مادر

لغزید و لغزید 

کودک آرام رسید 

کنار مادری بی حرکت از درد

شیری که در دهان کودکش بود 

خیسی جای کودک 

و در نهایت خواب آرام نوزاد 

ناله مادر 

و اشکهایی که خشکیده بود 

وای 

و پدری که هیچ نبود

سرانجام ناله مادر خوابید 

و پدر رسید 

بی آنکه ناله همسرش را چشیده باشد

یا بداند که آجری بر آجر دیوار فاصله نهاده است 

یا بفهمد که زخم دل زخمی کاری است

و لحظه هایی که فراموشی را فراموش کرده اند ...

و این است زندگی که واقعی است و جریان دارد !!!!

من !!!

من !!!


بغض 

اشک

ریزش


زخم

درد

ناله 


من 

اما

دیگر 

من

نیستم !!!!

بدرود ...

بدرود ...


در آن واپسین نگاه ، ناگهان روحمان پر می کشد 

در این وادی بی حساب ، بی امان جانمان می رود 

سراسیمه به هر سو ، سر می رود 

افسوس که پدر در این میان بوسه به من نمی دهد ...