بیان ندارد !!!

بیان ندارد !!!!


گاهی اشکهایم آن قدر گرمند که نیازی به بهانه ندارند

گاهی دلتنگیهام اون قدر زیادند که نیازی به گفتن ندارند


توی اون گاهی ها کنارم باش

توی چشمام نگاه کن

و از سکوتم بدان حالم نیازی به بیان ندارد


توی اون گاهی ها فقط بزار صداتو بشنوم

بزار حس کنم که هستی

خواب را بهانه نکن

فقط چند لحظه بیشتر برایم وقت بزار

و از خدانگهدارم بدان که ماندنت نیازی به بیان ندارد


توی اون گاهی ها احساسم کن

تمام قلبتو برام هدیه بیار

بزار حس کنم که واقعا برات نفسم

و از حسم بدان که نفست نیازی به بیان ندارد

دایره مرگ ...

 دایره مرگ ...


تنم سرد و روحم تب دار از حس نبودن

سرم دردناک و قلبم بی حس از حس نبودن


نبودن با خودم

با روحم

با قلبم


راه می رم تکرار در تکرار

می خورم می خوابم حرف می زنم

باز تکرار در تکرار


گیر کرده ام در دایره مرگ

مرگ احساس مرگ عشق مرگ زندگی


خدایا بشکن این دایره را که من در من اسیرم

خدایا بشکن این دایره را که من با خود درگیرم