تکرار !!!

تکرار ...


هر روز مشقم را تکرار می کنم

تکرارم ، تکرار تکرارها نیست 

هر لحظه احساسم را تکرار می  کنم …


می نویسم بر تکه ای کاغذ با دوات

هر ثانیه روحم را تکرار می کنم ...


مشق خط می کنم با جوهرهای رنگین کمان

هر روز عشقم را تکرار می کنم ...


با الفبا شکل می سازم بر لوح سپید

هر ماه بودنم را تکرار می کنم ...


گرچه احساس و روح و عشق و بودنم را تکرار می کنم

لیک هر سال تکرارها را از نو تکرار می کنم ...

معجزه !!!

معجزه !!!


نشسته ام 

درون اتاقی بی پنجره

چشم دوخته ام 

به دیواری بی روزنه

 منتظر مانده ام

 برای یک معجزه !!!!

درد در آینه ...

درد در آینه ...


شبی قیرگون

و دردی نشسته کنار پنجره

رو در روی آینه 

دلگیر از چهره ای بس ناهمگون

رنگ و رویی پریده

چشمانی بی فروغ

موهایی ژولیده !!!


وای اگر اینگونه می ماند

شانه ای بی قرار موهای مواج

رنگی به انتظار چهره ای بی رنگ

سرانتها سرمه ای بر چشمان

وه چه درد بی نظیری !!!


و بیچاره چه می دانست 

درد را از هر طرف بنگری درد دارد ...

فریاد سکوت !!!

فریاد سکوت !!!   

 

در زیر این آسمان سپید  

جایی است که نگاهم درنگاهت می شکند ... 

و در آن لحظه تابناک دلهره آور  

تنها سکوت است که به فریاد دلم می رسد !!!

 

 

نیست ...

نیست ...



در شبی آغشته به کبودی تن دلخستگان 

نشسته ام در انتظاری بی امان 

تا گره زنم تار و پود تاریکی را

و پهن کنم فرشی از جنس نور 

به زیر گام های خورشید در سپیده دمان 

بدین سان می شویم کبودی های تنشان را با آبشاری نورانی

تا پیوند زنم رنگ مهتاب را به روحشان

در آینده ای نه چندان دور


و در آن هنگامه ی شور انگیز

به دست باد می سپارم هر آنچه بوده و نیست 

تا نیست شود هر آنچه باید باشد و نیست !!!

به موج دریا می سپارم هر تخته پاره ای که بوده و نیست 

تا نیست شود هر زورقی که باید باشد و نیست !!!

به روح جنگل می سپارم هر برگ زردی که بوده و نیست 

تا نیست شود هر جوانه ای که باید باشد و نیست !!!