گرما بخش ...

گرما بخش ...


ثانیه ها به ثانیه ها سر فرود می آورند

ناگهان در چشم بر هم زدنی سال ها به رقص در می آیند 

ولی هنوز گرمای احساسی آشفته

همراه بغضی نرسیده به چکیدن

گرمابخش روحی خسته است 

اگرچه قلب صاحب خانه  

در کنج ویرانه ای به زنجیر کشیده شده است  ...

خدانگهدار تا همیشه ...

خدانگهدار تا همیشه ...


روزی روشن ولی بی نور 

بعدازظهری آفتابی ولی بی گرما

ندایی از دور ولی نزدیک 

پنجره ای باز تا انتها

انتظار رسیدن روح


اما دریغ

این تنها منم پشت پنجره باز

پرده ها در تلاش

همراه من به انتظار 

سرما رسوخ کرده تا مغز استخوان

نجوایی زیر لب

پدر بازگرد از پیاده روی روزانه 

پدر اما جایی نرفته

با چشمانی بسته 

به زیر ملافه ای سفید 

تنها به دخترش شب قبل 

با چهره ای محو فهماند

افسوس افسوس

خدانگهدار تا همیشه 

دیگر هیچ ...

دیگر هیچ ...


فقط من میدانم و سکوت دیوار

و شاید هم خدا

اشکهای نیمه شبان 

و سپیده دم فردا

نقابی با آرامش 

و دیگر هیچ ....



پس از رفتن عزیز ،  شعر «دیگر هیچ ...» زینت ساز اعلامیه پرگرفتنش شد ...


فقط من میدانم

و سکوت دیوار

و البته خدا

اشکهای روان نیمه شبان 

پدری که نیست

و دیگر هیچ ...

واژه ها ...

واژه ها ...


گاه واژه ای می افتد به راه

می رود تا آن سوی نگاه


گاه تا آسمان بی کران پر می کشد 

دل بی تاب کسی را سر می کشد 


گاه محو اقیانوس می شود 

فراموشی را یادآور می شود 


گاه خودش را در جنگل گم می کند 

سراسیمگی را باور می کند 


گاه در جاده ای غریب مسافر می شود 

با ذهنی قریب درگیر می شود 


بس عجیبند این واژه ها

در کمین دلند این واژه ها


می شکنند دلی از سر شوق

سرسری جان می دهند به احساسی نو


هم نفس دهند هم نفس گیرند 

وه چه بی گناهند این واژه ها !!!

آسان ...

آسان ...


و سرانجام

لحظه بردن خود می رسد

زمانی که واژه ها باردار کودکی ناخلفند 

تنها باید گفت 

آسان آمدم 

آسان می روم

تا روزگارتان آسان بگذرد !!!!