گاهی ...

گاهی ...



گاهی میرسی سر بن بست احساست ولی نمی تونی ببینیش

گاهیم میری در خونه امیدت ولی نمی تونی در بزنی که بیاد بیرون


بعضی وقتها می زنی به سیم آخر همه چیو ول می کنی

ولی بازم می بینی سیمه هنوز آخرش نیست هیچیم ول نشده


نمی دونم شایدم اون بن بست اصلا بن بست نبوده

احساست هم از یه راه دررو دیگه فرار کرده رفته


نمی دونم شایدم اصلا امیدت توی خونه نبوده

اگرم زنگ می زدی نمی تونسته بیاد بیرون

دو کلمه درد دل ...

دو کلمه درد دل ...


امشب می خوام برای خود دلم درد دل کنم

با دلم صمیمی بشم همه حرفامو بهش بزنم

شاید منو بخشید راحتم کرد آزاد شدم !!!


دلم منو ببخش

اگه همه غم و غصه هامو تو صندوقچه تو پنهون کردم

اگه گاهی کینه ای شدم تموم سمشو ریختم توی صورتت

اگه قهر کردم باهات شادی رو نگذاشتم بیاد در خونت

اگه عصبانیتمو سرت خالی کردم و بد و بی راه گفتم

اگه باعث شدم به خاطر من درد بکشی


دلم منو ببخش

اگه اجازه ندادم واقعا عاشق بشی

اگه وادارت کردم همه احساستو خفه کنی

اگه دور تا دورت یه دیوار کشیدم نگذاشتم یه کم احساس آزادی کنی

اگه وقتی بریدم همه گناهارو گذاشتم به پای تو


راستی یادته بچه بودیم چه حال و هوایی داشتیم

چقدر شاد بودیم چقدر آزاد بودیم چقدر برای هم وقت داشتیم

وای جوونیمونو که دیگه نگو اصلا روی پا بند نبودیم

فکر می کردیم همه دنیا مال ماست چقدر سرخوش بودیم


ولی حالا تو این سن و سال !!!

هم تو پیر شدی هم من

شاید جوون به نظر بیایم ولی هر دومون می دونیم

نمی شه به خودمون دروغ بگیم

باحسرت به اطرافمون نگاه می کنیم

به کارهایی که می شد کرد و به سادگی از کنارشون گذشتیم

یا اونایی که می شد از کنارشون بگذریم  ولی با پافشاری سرشون موندیم


ببخش دلم سرتو به درد آوردم با پرحرفیام

نمی دونم شاید کمی دیرباشه

ولی شاید به خاطر همه چیز بتونی منو ببخشی

بتونی سهل انگاری هامو نادیده بگیری

با همه احساسم ازت می خوام فقط مثل همیشه صبور باشی

دریک کلام

فقط منو ببخش

دلخسته ...

دلخسته ...


از درد دل دلخسته ام

از این همه درد در دلم دلشکسته ام

از سردرگمی سرگشته ام

از این همه درد در سرم بازمانده ام


با این همه دلخستگی

با این همه دل شکستگی

با این همه سرگشتگی

با این همه بازماندگی


همچنان ایستاده ام 

با دردهایم ساخته ام

با احساسم بنشسته ام

کلا هنوزم زنده ام

پاییز من ، بهار تو!!!

پاییز من ، بهار تو !!!


منم اینجا میان پاییز چشمانت مانده ام تنها
نمیدانم شاید با اولین نم باران چشمانت بروم از اینجا


تویی اینجا میان بهار احساست شکوفه کرده ای غرق رویا

نمی دانم شاید با اولین نسیم احساست بمانی تا ابد اینجا


منم نزدیک پاییز تویی نزدیک بهاری دل نواز

نمی دانم شاید فاصله پاییز تا بهار را بشکنیم باهم

شدنی...

شدنی ...


نماز بی وضو

وضو بی آب

شدنی نیست


اما نماز بی حضور قلب

قلب بی عشق

شدنی است !!!


روزه با خوراک

خوراک با خاک

شدنی نیست


اما روزه با سخن

سخن با نیش

شدنی است !!!


معاد بی جهنم و بهشت

بهشت و جهنم بی جزا و بی پاداش

شدنی نیست


اما معاد بی اعتقاد

اعتقاد بی تفکر

شدنی است !!!


درود با کینه

کینه با شادی

شدنی نیست


اما درود با دورویی

دورویی با مدیریت

شدنی است !!!