نوشته های دور 5

راز گل سرخ !!!


همه جا تاریک بود


حتی چراغ کوچه هم خاموش بود


باد سردی وزید


پرده ها لرزیدند


راز گل سرخ آشکار شد


گل سرخ سیاه پوش شده بود


هوایی برای تنفس نبود


میخی در قلبش فرو رفته بود و خون می چکید


همانند کاغذ نقاشی که با منگنه وصل شده بود


من صدای فریاد سلول های کاغذ را شنیدم


و خون هایی که از تک تک سلول های کاغذ بیرون می زد را دیدم


ساعت از ترس ایستاده بود

صدایش در نمی آمد


من ژاکت مادرم را سخت در آغوش گرفته بودم


هیچ کس نبود


گل سرخِ سیاه پوش در قفس بود


هوایی برای تنفس نداشت


نیرویی برای حرف زدن نداشت


اصلا زبانی در کار نبود ، زبانش را بریده بودند


در آن نیمه شب تاریک راز گل سرخِ سیاه پوش از پرده بیرون افتاد


و صدای جیغی نفیرکشان از دور دست خواب آرام مرا برده بود .

نوشته های دور 4

احساس


چگونه می توان گفت که احساسی نیست


احساس نه ان است که مثل رودخانه جاری باشد


احساس می تواند در کنج یک غار ، چشمه ای جوشان باشد .

نوشته های دور 3

عشق یعنی !!!


خدایا چه شبی است امشب

                                           چه غوغایی

در اوج آسمان ها چه خبر است ؟

                                             عشق است و سرور

یا عزاداری عشق است و جنون


خدایا گم کرده معنی ام

                                عشق یعنی چه ؟

عشق یعنی مستی


یعنی به اوج رسیدن


یعنی از یاد رفتن


یعنی در یاد شدن


یعنی محو ، پاک پاک


بی غل و غش


نوری در آینه


امواج مثل دریا


مثل غروب


به رنگ غروب


قرمز ، نارنجی ، زرد تیره


مثل شعله ی شمع


آن نقطه ای که دست بسوزد


برگ گل بنفشه


به رنگ بنفش ، لطیف و مخملی


مثل برگ سبز


چرب و راه راه


لمس یک تیغ


تیز تیز تیز




نوشته های دور 2

تو و خویش ، خودمان !!!


برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم که نادیده ها را از پس واقعیت ها ببیند .


برای تو و خویش گوش هایی آرزو می کنم که فریاد های بی صدا را بشنود .


برای تو و خویش دستانی آرزو می کنم که همه چیز را با لمس سرانگشتانش درک کند .


و سرانجام برای تو و خویش احساسی آرزو می کنم که در همه ی گامهایمان همراهی مان کند .


و قلبی که در آن کینه راه نداشته باشد و توان بخشش آن از حد خاکیان بالاتر رود .


آه از تو و خویش!

                    آه از جدایی !

                                     آه از فراق !


پس برای خودمان ذهنی آرزو می کنم خالی از تمام گسستنی ها و عاری از همه ی پیش قضاوت ها و بدون هر گونه برداشت های پیرزنانه ی مرتجع .


با تمام عشق و خلوص یکی شدن ذهن ها و روح هایمان را آرزو می کنم .


که بتوانیم برای همیشه شور زندگی را در خود زنده نگه داریم ...

نوشته های دور 1

خانه ی ماه !!!


صبح است و هنوز ماه در آسمان است


اما نیمه اش پنهان است 


نیمه اش کجاست ؟

                         زیر ابرهای آسمان !!!

ولی آسمان ابری نیست


صاف است و آبی


و نیمه ی ماهی در آن


ماهی که سرگردان است


ماهی که از خانه اش دور است


ماهی که راه گم کرده است


منتظر است تا کسی پیدا شود


و بگوید که در آن سوی کوه ها


پشت ابرهای ناپیدا


خانه ای است به اندازه ی ماه ...