نوشته های دور 7

داستان زن و مرد


دیشب کتاب های مردم شناسی را ورق می زدم . تاریخ باستان و آداب و رسوم را ؛ چه چیزهای عجیبی در آن بود .


از زن سالاری شروع شد . آن گاه که زن جادوگر قبیله بود و وظیفه ورد خواندن و قربانی کردن برای توتم و نذورات با او بود . آن گاه که کشاورزی را کشف کرد و مرد به دنبال شکار خویش بود و به این طرف و آن طرف سرک می کشید .

آن هنگام که زن مادر آفرینش بود .

مادر مرد

مادر مکانی ، مادر تباری و مادرسری رایج بود .


کم کم فرزندان زیادتر شدند . وظایف زن زیاد شد . باید کسی می بود که به او کمک کند . پای مرد به میان آمد . اما کدام مرد !!!

کسی که بیش از همه به او نزدیک بود . در آن زمان نه همسرش که حتی اجازه ی زندگی زیر یک سقف را با هم نداشتند . بلکه برادرش ، پاره ی تنش ، جزئی از وجودش . او خوب بود .

پس شد دائی مکانی ، دائی تباری و دائی سری .


بعد پدر شد همه کاره ، زن رفت در پستوی خانه ، کم کم پست شمرده شد !!!

زن باید بچه می آورد و بس .

لچک سرت کن !!! رواج یافت اما برای مردی که رجز می خواند !!!


سپس به زنان روبنده زدند و گفتند که اسلام است ولی نگفتند که چشم چرانی حرام است !!!

بیچاره اسلام که پیاده شد و عده ای سوار شدند و اسلام چه دینی است ؟!

به قول شریعتی زنان در آن جایگاهی خاص دارند . در طواف نساء ، آنجا که همه دور یک مرکز می گردند و نیروی گریز از مرکزی در کار نیست . در سعی صفا و مروه ، به یاد سعی مادر برای فرزند و...


باز جنگ برتری زن و مرد !!!

مثل دو پیکان دو نیروی مساوی رو به روی هم

راستی برآیندشان چند است ؟

صفر

زن و مرد

مثل شب و روز

مثل صاف و کدر

مثل خار و گل

مثل هر دو چیز متضاد و متفاوت دیگر


ولی هر چه هستند همان چیزی هستند که هستند

در نهایت آن .

نوشته های دور 6

باورم کن !!!


تن من آرام بگیر تا روحم آرام بگیرد

دل من آرام بگیر تا جانم آرام بگیرد


ای آرام من آرام باش تا آرامشت را دریابم

ای سرو بلند من ، بلندیت را حفظ کن تا بلندای قامتت چشمانم را نوازش کند


ای آب روان زلال باش تا عمق آن سوها را ببینم

پاییز من برگهایت را زرد کن تا جوان بمانی


چشمانت را از من بر نگردان ، می خواهم راهم را پیدا کنم و آن وقت در راهت گم شوم


من به رنگ احتیاج دارم تا با آنها زندگیم را رنگین کمان کنم

تو می دانی رنگین کمان چند رنگ دارد؟

اگر می دانستی رنگهایش را برایم به ارمغان می آوردی و آنها را گمراه نمی کردی !


من به هوا احتیاج دارم تا با آن در آب حباب های رنگی بسازم

تو می دانی هوا چیست ؟

آخ اگر می دانستی هوا را درسینه ات حبس نمی کردی !


من گل بنفشه را دوست دارم تا با لمس مخملی اش مخملی شوم


من جریان آب را زیر دستانم دوست دارم تا آبی شوم


من مهتاب را دوست دارم تا با نورش پرواز کنم


چه کسی خواهد توانست که بفهمد من چه می گویم ؟ جز تو !!!


تو که گم شده ای ، تو که قایم شده ای ، تو که مرا در انتظار گذاشته ای !!


می دانم که می دانی !

می خواهی مرا رها کنی تا رها شوم !


رها شدم ، آزاد شدم ، تو بیا و ببین که چگونه خود را رها کردم ، از آن دورها ، از آن سوها ، از آن لحظه های سهمگین ، از همه رها شدم !


بیا و رها شدنم را باور کن

باورم کن تا باورت کنم

تاباورم شود که هستی و می توانی که باشی ...



نوشته های دور 5

راز گل سرخ !!!


همه جا تاریک بود


حتی چراغ کوچه هم خاموش بود


باد سردی وزید


پرده ها لرزیدند


راز گل سرخ آشکار شد


گل سرخ سیاه پوش شده بود


هوایی برای تنفس نبود


میخی در قلبش فرو رفته بود و خون می چکید


همانند کاغذ نقاشی که با منگنه وصل شده بود


من صدای فریاد سلول های کاغذ را شنیدم


و خون هایی که از تک تک سلول های کاغذ بیرون می زد را دیدم


ساعت از ترس ایستاده بود

صدایش در نمی آمد


من ژاکت مادرم را سخت در آغوش گرفته بودم


هیچ کس نبود


گل سرخِ سیاه پوش در قفس بود


هوایی برای تنفس نداشت


نیرویی برای حرف زدن نداشت


اصلا زبانی در کار نبود ، زبانش را بریده بودند


در آن نیمه شب تاریک راز گل سرخِ سیاه پوش از پرده بیرون افتاد


و صدای جیغی نفیرکشان از دور دست خواب آرام مرا برده بود .

نوشته های دور 4

احساس


چگونه می توان گفت که احساسی نیست


احساس نه ان است که مثل رودخانه جاری باشد


احساس می تواند در کنج یک غار ، چشمه ای جوشان باشد .

نوشته های دور 3

عشق یعنی !!!


خدایا چه شبی است امشب

                                           چه غوغایی

در اوج آسمان ها چه خبر است ؟

                                             عشق است و سرور

یا عزاداری عشق است و جنون


خدایا گم کرده معنی ام

                                عشق یعنی چه ؟

عشق یعنی مستی


یعنی به اوج رسیدن


یعنی از یاد رفتن


یعنی در یاد شدن


یعنی محو ، پاک پاک


بی غل و غش


نوری در آینه


امواج مثل دریا


مثل غروب


به رنگ غروب


قرمز ، نارنجی ، زرد تیره


مثل شعله ی شمع


آن نقطه ای که دست بسوزد


برگ گل بنفشه


به رنگ بنفش ، لطیف و مخملی


مثل برگ سبز


چرب و راه راه


لمس یک تیغ


تیز تیز تیز