بهارانه
بیا برویم بی بهانه تا بهارانه شویم در عطر بودنمان
سرخوشانه خیس شویم در قطرات باران رویای احساسمان
رقص کنان شکوفه دهیم در دل بهار ذهنمان
بیا بنویسم بی تکرار روحمان را بر روی سرشاخه درختمان
سرسبزانه جوانه زنیم بر پیوستگی جاودانه بودنمان
بی باکانه جشن برپاکنیم شبی را برای تولد بهارانه امان
بیا دعا کنیم برای رنگین کمان شادیهایمان
سرافرازانه یاد آور باشیم سرزندگی پیروزی هایمان
سبک بالانه به پرواز در آوریم بال های اوج گیری هایمان
بیا بسوزانیم در این انتها خاکستر های نبودنمان
بی خیالانه خط بزنیم همه فراموشکاریهایمان
بی صبرانه دور بریزیم سرودهای نفرت انگیزمان
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر اینن تکرار در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خود چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
ممنون مینا جون به خاطر شعر زیبات