بهارانه

بهارانه


بیا برویم بی بهانه تا بهارانه شویم در عطر بودنمان

سرخوشانه خیس شویم در قطرات باران رویای احساسمان

رقص کنان شکوفه دهیم در دل بهار ذهنمان


بیا بنویسم بی تکرار روحمان را بر روی سرشاخه درختمان

سرسبزانه جوانه زنیم بر پیوستگی جاودانه بودنمان

بی باکانه جشن برپاکنیم شبی را برای تولد بهارانه امان


بیا دعا کنیم برای رنگین کمان شادیهایمان

سرافرازانه یاد آور باشیم سرزندگی پیروزی هایمان

سبک بالانه به پرواز در آوریم بال های اوج گیری هایمان


بیا بسوزانیم در این انتها خاکستر های نبودنمان

بی خیالانه خط بزنیم همه فراموشکاریهایمان

بی صبرانه دور بریزیم سرودهای نفرت انگیزمان



نظرات 1 + ارسال نظر
مینا شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 03:44 ب.ظ http://star2003.blogfa.com

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر اینن تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خود چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

ممنون مینا جون به خاطر شعر زیبات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد