-
حسی در بن بست ...
چهارشنبه 21 دیماه سال 1401 02:28
حسی در بن بست ... آسوده بخواب جانا که من بی خوابم هر شب آسوده بخند جانا که من بی تابم هر روز اگر انتهای رسیدن بن بست است که من به همان ابتدای کوچه سلام قانعم امروز دیداری اگر نیست مرا چه باک که به همان پیام صبحگاهی قانعم امروز تو را چه می شود را نمی دانم خود را می دانم که در التهاب گرداب سرگردانی گرفتارم هر روز...
-
واهمه ...
جمعه 9 دیماه سال 1401 16:30
واهمه ... جایی بین نگاهی شفاف بین احساسی ناب بین تجربه ای شیرین بین کشفی هیجان انگیز بین ماندگاری و نابودی بین قرار و نا آرامی بین بودن و نبودن بین دل بستن و دل شکستن بین آرامش و رهایی بین همه واهمه های تکراری جا مانده ام یا برجا نگه داشته شده ام ...
-
من و خودم !!!
جمعه 9 بهمنماه سال 1394 18:51
من و خودم !!! من و خودم با همیم اما بی همیم !!! من سرشار از قصه های روزمرگی خودم سرزنده از تولدی دوباره !!! من مونده لا به لای دفتر روزگار خودم فرار کرده از غصه های خنده دار !!! من بین کمیت ها دست و پا میزنه خودم بین کیفیت ها راه سازی میکنه !!! من غرق در دریای گرفتاری خودم مسافر اقیانوس آرامش !!! من در من گیر افتاده...
-
کسی می آید !!!
جمعه 9 بهمنماه سال 1394 18:43
کسی می آید !!! در درون پنجره ی نگاهم کسی خواهد آمد و مرا خواهد برد از تمامی بی حسی هایم در درون باغچه ی قلبم کسی خواهد رویید و همانند گل رازقی در درونم رشد خواهد کرد و با عطر وجودش تمام تنم را خواهد شست می دانم که خواهد آمد شاید در پس پرده های مه خانه دارد کسی نمی داند به چه سان خواهد آمد لیک مرا در رؤیا فرو خواهد برد...
-
می ترسم !!!
جمعه 9 بهمنماه سال 1394 18:38
می ترسم !!! می ترسم تو در کنارم باشی و من !!! در رؤیای بودنت پرپر بزنم ... می ترسم تو با من باشی و من !!! در رؤیای دستات پرپر بزنم ... می ترسم تو در وجودم باشی و من !!! در رؤیای داشتنت پرپر بزنم ... می ترسم تو همه احساست برای من باشه و من !!! در رؤیای عشقت پرپر بزنم ...
-
سبز ، زرد ، قرمز...
جمعه 9 بهمنماه سال 1394 18:29
سبز ، زرد ، قرمز... سر چهار راه بی عبور پشت چراغ راهنما عشق سبز آزاد آزاد حرف زرد احتیاط ! احتیاط ! دل شکستن قرمز ممنوع ممنوع
-
جور دیگر ...
جمعه 20 شهریورماه سال 1394 23:39
جور دیگر ... زندگی را باید شست جور دیگر خشکش کرد در پس حادثه های ناگوار زندگی را باید نفس کشید جور دیگر اکسیژن گرفت در پس ناهمواری های شیب دار زندگی را باید خواب دید جور دیگر رؤیا بافت در پس کوچه های انتظار زندگی را باید خانه تکانی کرد جور دیگر چید در پس ناهمگونی های بی وقفه زندگی را باید آرام کرد جور دیگر طوفان به پا...
-
مادر و نوزاد ...
جمعه 20 شهریورماه سال 1394 22:59
مادر و نوزاد ... شب بود مادری نوزادی کودک جیغ کشان مادر ناتوان از حرکت و پدری که نبود پیچشی نافرجام و تکه ای از لباس کودک در دستان مادر لغزید و لغزید کودک آرام رسید کنار مادری بی حرکت از درد شیری که در دهان کودکش بود خیسی جای کودک و در نهایت خواب آرام نوزاد ناله مادر و اشکهایی که خشکیده بود وای و پدری که هیچ نبود...
-
من !!!
شنبه 7 شهریورماه سال 1394 23:55
من !!! بغض اشک ریزش زخم درد ناله من اما دیگر من نیستم !!!!
-
بدرود ...
جمعه 6 شهریورماه سال 1394 18:26
بدرود ... در آن واپسین نگاه ، ناگهان روحمان پر می کشد در این وادی بی حساب ، بی امان جانمان می رود سراسیمه به هر سو ، سر می رود افسوس که پدر در این میان بوسه به من نمی دهد ...
-
گرما بخش ...
یکشنبه 10 خردادماه سال 1394 15:38
گرما بخش ... ثانیه ها به ثانیه ها سر فرود می آورند ناگهان در چشم بر هم زدنی سال ها به رقص در می آیند ولی هنوز گرمای احساسی آشفته همراه بغضی نرسیده به چکیدن گرمابخش روحی خسته است اگرچه قلب صاحب خانه در کنج ویرانه ای به زنجیر کشیده شده است ...
-
خدانگهدار تا همیشه ...
یکشنبه 10 خردادماه سال 1394 15:34
خدانگهدار تا همیشه ... روزی روشن ولی بی نور بعدازظهری آفتابی ولی بی گرما ندایی از دور ولی نزدیک پنجره ای باز تا انتها انتظار رسیدن روح اما دریغ این تنها منم پشت پنجره باز پرده ها در تلاش همراه من به انتظار سرما رسوخ کرده تا مغز استخوان نجوایی زیر لب پدر بازگرد از پیاده روی روزانه پدر اما جایی نرفته با چشمانی بسته به...
-
دیگر هیچ ...
یکشنبه 10 خردادماه سال 1394 15:32
دیگر هیچ ... فقط من میدانم و سکوت دیوار و شاید هم خدا اشکهای نیمه شبان و سپیده دم فردا نقابی با آرامش و دیگر هیچ .... پس از رفتن عزیز ، شعر «دیگر هیچ ...» زینت ساز اعلامیه پرگرفتنش شد ... فقط من میدانم و سکوت دیوار و البته خدا اشکهای روان نیمه شبان پدری که نیست و دیگر هیچ ...
-
واژه ها ...
یکشنبه 10 خردادماه سال 1394 15:29
واژه ها ... گاه واژه ای می افتد به راه می رود تا آن سوی نگاه گاه تا آسمان بی کران پر می کشد دل بی تاب کسی را سر می کشد گاه محو اقیانوس می شود فراموشی را یادآور می شود گاه خودش را در جنگل گم می کند سراسیمگی را باور می کند گاه در جاده ای غریب مسافر می شود با ذهنی قریب درگیر می شود بس عجیبند این واژه ها در کمین دلند این...
-
آسان ...
یکشنبه 10 خردادماه سال 1394 15:21
آسان ... و سرانجام لحظه بردن خود می رسد زمانی که واژه ها باردار کودکی ناخلفند تنها باید گفت آسان آمدم آسان می روم تا روزگارتان آسان بگذرد !!!!
-
تکرار !!!
یکشنبه 10 خردادماه سال 1394 15:18
تکرار ... هر روز مشقم را تکرار می کنم تکرارم ، تکرار تکرارها نیست هر لحظه احساسم را تکرار می کنم … می نویسم بر تکه ای کاغذ با دوات هر ثانیه روحم را تکرار می کنم ... مشق خط می کنم با جوهرهای رنگین کمان هر روز عشقم را تکرار می کنم ... با الفبا شکل می سازم بر لوح سپید هر ماه بودنم را تکرار می کنم ... گرچه احساس و روح و...
-
معجزه !!!
یکشنبه 10 خردادماه سال 1394 14:47
معجزه !!! نشسته ام درون اتاقی بی پنجره چشم دوخته ام به دیواری بی روزنه منتظر مانده ام برای یک معجزه !!!!
-
درد در آینه ...
سهشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1394 16:55
درد در آینه ... شبی قیرگون و دردی نشسته کنار پنجره رو در روی آینه دلگیر از چهره ای بس ناهمگون رنگ و رویی پریده چشمانی بی فروغ موهایی ژولیده !!! وای اگر اینگونه می ماند شانه ای بی قرار موهای مواج رنگی به انتظار چهره ای بی رنگ سرانتها سرمه ای بر چشمان وه چه درد بی نظیری !!! و بیچاره چه می دانست درد را از هر طرف بنگری...
-
فریاد سکوت !!!
یکشنبه 12 بهمنماه سال 1393 22:44
فریاد سکوت !!! در زیر این آسمان سپید جایی است که نگاهم درنگاهت می شکند ... و در آن لحظه تابناک دلهره آور تنها سکوت است که به فریاد دلم می رسد !!!
-
نیست ...
یکشنبه 12 بهمنماه سال 1393 22:42
نیست ... در شبی آغشته به کبودی تن دلخستگان نشسته ام در انتظاری بی امان تا گره زنم تار و پود تاریکی را و پهن کنم فرشی از جنس نور به زیر گام های خورشید در سپیده دمان بدین سان می شویم کبودی های تنشان را با آبشاری نورانی تا پیوند زنم رنگ مهتاب را به روحشان در آینده ای نه چندان دور و در آن هنگامه ی شور انگیز به دست باد می...
-
به همین سادگی !!!
چهارشنبه 26 شهریورماه سال 1393 09:08
به همین سادگی !!! ساده در قلبم زندگی می کنم رنگی در ذهنت قضاوتم نکن !!! ساده با نگاه احساسم دورها را می کاوم رنگی با زبان تحجرت دورم نزن !!! ساده در امید آینده شناورم رنگی در باورهایت اسیرم نکن !!! ساده در دنیایم تنهاییم را می سازم رنگی در دنیایت زندانیم نکن !!! تابلو نقاشی ات نیستم نقشم نزن هستیم این است ، به همین...
-
خواب آرام !!!!
سهشنبه 14 مردادماه سال 1393 00:14
خواب آرام !!!! تازگیها یاد گرفته ام که در خواب آشفتگی هایم را جا بگذارم بغضم را فرو ببرم اشکهایم را با چشم بندی مهار کنم صبح زود با سحر بیدار شوم خنکای هوا را در آغوش کشم و یادم برود که دیروز چقدر هوای احساسم تب دار بوده است !!!
-
مثل من مثل تو !!!
یکشنبه 15 تیرماه سال 1393 23:25
مثل من مثل تو !!! دلم یک دوست می خواهد از جنس انسان فارغ از مرد بودن ها و زن بودن ها درست مثل من مثل تو دلم یک همراز می خواهد از جنس انسان فارغ از مرزهای دست و پاگیر بسته شده به دورمان با عنصر جنسیت درست مثل من مثل تو دلم یک همنفس می خواهد از جنس انسان فارغ از بند های نامرئی بسته شده به گردنمان با ترکیب نامحرمیت درست...
-
جوییدن !!!
جمعه 29 آذرماه سال 1392 22:42
جوییدن !!! نگاهم در نگاهی نگران می رود تا آن سوتر ها تا مرز بی نشانی های آشکار چشمانم در چشمانی بی تاب می دود تا فراتر از بی کران ها تا سرچشمه آبشارهای مستور قلبم در تپش قلبی نا آرام فریاد می زند تا پس سکوتی بی مهابا تا محدوده ی بیمرزی خارج از محدوده روحم در تصویر روحی آشفته سرکشی می کند تا آن سوی آرامش تا انتهای جنگل...
-
زندگی ...
جمعه 31 خردادماه سال 1392 23:26
زندگی ... و زندگی مرگ احساس من است در پیچ و تاب رودی خروشان که نامش گذر زمان است گاه در زمان غوطه ور می شوم فراتر از زمان می دوم شاید زودتر به انتهای بی انتها برسم ... گاه در گرداب زندگی ، احساسم فراتر از نباید میرود و من بی تابانه به انتظار می نشینم شاید نبایدی باید بار دهد ... اما افسوس چه بی ثمر است انتظار کور من و...
-
لالایی ...
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 22:16
لالایی ... عروسکم بخواب لالا همین حالا همین حالا بخواب که دلتنگم بخواب که بی تابم عروسکم بخواب لالا همین حالا همین حالا بخواب که بی رنگ شه همه دنیام بخواب که آروم شه همه رویام عروسکم بخواب لالا همین حالا همین حالا بخواب که شب هامون بی اثر شن بخواب که ستاره هامون در به در شن عروسکم بخواب لالا همین حالا همین حالا بخواب...
-
قطره ی دریایی
سهشنبه 13 فروردینماه سال 1392 22:19
قطره ی دریایی تویی آن دریای بی نشان منم آن قطره های بی پروای باران نرم نرمک میرم تا دریای وجودت آهسته آهسته می جویمت با هر فرود قطره هایم آرام می گیرم بر روی موجهای بی قرارت می نشینم آرام آرام بر قلب دریایی تو تا خیس شود همه قطره های بارانی وجودم از تو می روم تا سر حد جنون با هر موج احساس تو می شویم همه خستگیهای سفرم...
-
بهارانه
جمعه 25 اسفندماه سال 1391 20:24
بهارانه بیا برویم بی بهانه تا بهارانه شویم در عطر بودنمان سرخوشانه خیس شویم در قطرات باران رویای احساسمان رقص کنان شکوفه دهیم در دل بهار ذهنمان بیا بنویسم بی تکرار روحمان را بر روی سرشاخه درختمان سرسبزانه جوانه زنیم بر پیوستگی جاودانه بودنمان بی باکانه جشن برپاکنیم شبی را برای تولد بهارانه امان بیا دعا کنیم برای رنگین...
-
بی بازگشت ...
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 20:53
بی بازگشت ... وقتی رفت زندگی در خود فرو رفت نفس ها در سینه حبس شد حس خوب بودن به انتها رسید بهار بی تابانه به انتظار زمستان نشست پل های معلق طناب هاشان پوسید بوسه ها طعم مرگ احساس گرفت کوهها بلندی از دست دادند منظره ها به رنگ خاکستری در آمدند اشک ها بی صدا به بارش افتادند دردها بی حس کننده شدند وقتی رفت همه بی گناهی...
-
دلا...
جمعه 18 اسفندماه سال 1391 23:14
دلا... دلا چرا دگر ناله کم می کنی زحال خود مرا دگر خبر نمی کنی دلا مگر مرا فراموش کرده ای یا اینکه مرا ز شهر خویش دست به سر کرده ای دلا چرا ز اشک خود مرا ندا نمی دهی ز قصه های ناخوانده ات مرا دگر خواب نمی کنی دلا مگر مرا ز خود رانده ای یا اینکه مرا مهمان ناخوانده دیده ای دلا دلم تنگ دل تنگت است دلا دلم دلتنگ تنگ بلورت...