-
انتظار ...
جمعه 23 تیرماه سال 1391 02:15
انتظار... دلم پر گرفته ولی آماده پرواز نیست روحم بی تابه ولی آماده رهایی نیست جانم به لب رسیده ولی آماده بوسه نیست احساس زیر خاکسترم فوت شده ولی آماده گر گرفتن نیست و اما من سر راه پرواز دم در رهایی به انتظار بوسه ای هستم برای گر گرفتن از عشق و اما عشق سر راه دلم نزدیک به رهایی روحم به انتظار جانم ایستاده برای یک احساس
-
ای کاش !!!
پنجشنبه 22 تیرماه سال 1391 22:34
ای کاش !!! کاش می شد از اول شروع کنیم از اول اول اون وقت می دونستیم که باید با خاطراتمون چی کار کنیم کاش می شد بعضی خاطراتمون رو قاب بگیریم بزنیم توی اتاقمون که همیشه پیش چشممون باشن نه اینکه با دیدنشون شاد بشیم نه برای اینکه بدونیم از چه چیزهایی آسیب دیدیم همیشه باشن نزدیکمون که دیگه بهشون نزدیک نشیم کاش می شد به...
-
تو ، من ، ما
پنجشنبه 15 تیرماه سال 1391 23:51
تو ، من ، ما تو یعنی سلامتی من تو یعنی وجود من تو یعنی شادی من تو یعنی پیروزی من من یعنی یک بوسه برای تو من یعنی یک سلام برای تو من یعنی یک احساس برای تو من یعنی یک ذهن برای تو ما یعنی هستی ما یعنی آرامش ما یعنی ماندگاری ما یعنی عشق
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 17:27
-
گاهی ...
چهارشنبه 24 خردادماه سال 1391 00:02
گاهی ... گاهی قلبی برایت می تپد از دور نگاهی نگرانت است از دور سایه ای رنگارنگ است برای تو از دور و تو هیچ نمی بینی فقط به خاطر هاله ای دور تا دور تو گاهی صدایی برایت می لرزد از دور در احساسی پنهانی از دور در ذهنی ماندگاری از دور و تو هیچ نمی دانی تنها به خاطر زندانی بودن در افکار تو گاهی چشمی تو را می خواند از دور...
-
زندانی ...
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 19:39
زندانی ... درد زندانی کمبود آب نیست وحتی درد زندانی کیفیت غذاش هم نیست درد زندانی ندیدن گلهای سرخ توی باغچه نیست و حتی درد زندانی قدم نزدن روی ساحل دریا هم نیست درد زندانی اما هوای مسمومی است که اطرافش رو احاطه کرده است درد زندانی دیوارهایی است که دور قلبش کشیدن و این دیوارها دارن نفسش رو می برن درد زندانی متلک های...
-
یه کم بی حسی !!!
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 20:42
یه کم بی حسی !!! همیشه دست از پا خطا نکردم می خوام برای یه دفعه هم که شده دست از پا خطا کنم ببینم چی می شه می خوام فقط حرف بزنم می خوام به اون کسایی که دلم می خواد عشق بورزم نه اونایی که به زور بهم چسبیدن ببینم چی می شه همیشه خوب بودن هم خوب نیست می خوام یه کم بد باشم ببینم خوب می شه یه لحظه سقوط هم بد نیست یه کم...
-
کجاییم ؟!
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 20:21
کجاییم ؟! به پشت سرم که نگاه می کنم می بینم هیچی نیست فقط دویدم و دویدم بدون این که به خودم استراحت داده باشم به آینده که نگاه می کنم یه دفعه هول برم می داره نکنه اونجا هم هیچی نباشه و من فقط دویدم تا هر سال فقط به سنم اضافه کرده باشم ؟! بعد منتظر شدم تا ببینم کی سال ها تموم می شن تا بگم خدانگهدار «دنیا همه هیچ و کار...
-
برخورد با حس !!!
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 23:17
برخورد با حس !!! نمی دونم به حسم چی بگم این روزها بهش بگم تبریک میگم که این همه روی اعصابم راه می ری بهش سلام برسونم و براش پیام بزارم که برو دیگه از دستت خسته شدم نمی خوام ببینمت همین طور که دارم با گوشی همراهم ور می رم زمزمه کنم برو یه وقت دیگه بیا شاید سرم خلوت شده باشه برم پیشش رو در رو صاف صاف توی چشماش نگاه کنم...
-
چرا نمی تونیم ؟!
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1391 19:58
چرا نمی تونیم ؟! چه سخته آشنایی و چه سختر جدایی چرا نمی تونیم آشنا نشیم وقتی این همه برامون سخت تره جدایی ؟ چه دردناکه نزدیک بودن به قلب کسی که همش قلبتو به درد میاره و چه دردناکتر وقتی که ازت دور می شه و تو نمی تونی کاری براش انجام بدی پس چرا نمی تونیم نزدیک نشیم به قلب کسی که این همه قلبمونو به درد میاره ؟ چه سوزنده...
-
هنوز توی قلب همیم !!!
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 19:26
هنوز توی قلب همیم !!! اگر هنوز به من فکر می کنی و اگر هنوز من به تو فکر می کنم اگر هنوز قلبت با دیدنم به تپش درمیاد و اگر هنوز قلبم با دیدنت به تپش درمیاد اگر هنوز احساسی انتهای روحت بهم داری و اگر هنوز احساسی انتهای روحم بهت دارم اگر هنوز اندیشه هاتو وقتی پرواز می دی به من می رسند و اگر هنوز اندیشه هامو وقتی پرواز می...
-
تنهاییم را دریاب ...
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 11:17
تنهاییم را دریاب ... درد من تنهایی نیست درد من از تنها ماندن بین تموم آشنایانی است که بدون نیم نگاهی به دل خستم فقط برام درددل می کنند درد من تنهایی نیست درد من تنها بودن بین نزدیکانی است که بی توجه به احساس غم درونم فقط لبخند روی لبم را می بینند میگن خوب خدا رو شکر فلانی حالش خیلی خوبه هنوز درد من تنهایی نیست درد من...
-
آرام آرام ، آرام گرفت ...
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 09:34
آرام آرام ، آرام گرفت ... شبی از شب های بلند لطیف بهاری پسری کوچک با تبی سنگین و گوش دردی سنگین تر در آغوش مادرش که او هم تب داشت به سر می برد . پسر اشک می ریخت و مادر هم با بغضی در گلو جوابگوی دعاهای نیمه شب کودکش بود و با آمین آمین او را دنبال می کرد . پسر زمزمه می کرد: مادر به خدا بگو همه ی بیماران را که مخصوصا مثل...
-
هستم با تو !!!
دوشنبه 14 فروردینماه سال 1391 17:10
هستم با تو !!! دلم تنگه برای لحظه هایی که پیشم بودی و به یادت نبودم دلم تنگه برای ثانیه هایی که چشمام توی چشمات بود و نگاهت نمی کردم دلم تنگه برای روزهایی که با هم بودیم و بی هم بودیم دلم تنگه برای سال هایی که زیر یک سقف بودیم و از هم جدا بودیم دلم می سوزه برای داشته هایی که هیچ وقت حسشون نکردم دلم می سوزه برای نداشته...
-
سال 90
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 11:56
سال 90 نمی دونم چه حس خاصی دارم این لحظه های آخر سالی . انگار همه چیز سال 90 ، دقیقه ی نودی بود . با عجله با شتاب لحظه ی آخری. شاید اگر امسال سال نود نبود این قدر همه چی با شتاب تمام نمی شد . حس می کنم 12 ماه برام مثل 2 الی 3 ماه گذشت . و چقدر هم سرنوشت ساز بود برام . یه سری چیزها رو از دست دادم یه سری چیزهای جدید به...
-
دور و نزدیک
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 08:44
دور و نزدیک دریغا دورترینم قلبم را لمس می کند و نزدیکترینم قلبم را تکه تکه دریغا دورترینم چشمانم را می خواند و نزدیکترینم چشمانم را سوراخ دریغا دورترینم ستاره ها را برایم گردگیری می کند و نزدیکترینم ستاره ها را محو دریغا دورترینم گل ها را برایم رنگین می کند و نزدیکترینم گل ها را پرپر دریغا دورترینم هوا را پاک می کند و...
-
نوشته های دور 12
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 02:23
شب ها را می شمارم !!! خواب به چشمانم نمی آید خواب به چشمانت نمی آید اگر برای لحظه ای به خواب روم کابوس می بینم اگر برای لحظه ای به خواب روی کابوس می بینی کابوس من تو هستی کابوس تو من هستم دستانم را در دستهایت بگیر تا کابوسم تمام شود بگذار گرمی دستانت را احساس کنم بگذار صدایت را از بی نهایت بشنوم بگذار نور چشمانت را از...
-
نوشته های دور 11
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 01:31
موازی من خدایا هوا چه قدر سنگین است !!! در میان گلهای پرده اتاقم سایه ای از تو نشسته است اما افسوس که تو بدلی هستی ولی با این وجود به تو می اندیشم به تو که موازی منی به تو که همپای منی به تو که در اندیشه ی منی اما بی منی و من بی تو ای کاش با تو بودم سر به روی شانه هایت می گذاشتم تو را می بوییدم با تو پرواز می کردم با...
-
نوشته های دور 10
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 23:58
نماز عشق صبح وضو ساختم آب بر صورت ریختم دستهایم را شستم دست آخر هم مسح کشیدم وضویم حال دیگری داشت آبش خون جگر بود و بر بالای بالا بود آنجا ایستاده بودم تا بعدها نماز عشق بخوانم نماز عشق اما نماز دل است نیتش صفا حمدش وفا سوره اش عطا رکوعش خشوع سجودش تمنای عشق قیامش قیامت تشهدش هستی سلامش سلامتی ...
-
نوشته های دور 9
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 23:33
دل وارونه !!! دلا ناله کم کن که نالیدن حرام است . دلا آه مکش که آه خاموش است . دلا آتش مزن بر جان بی جانم که جان سال هاست خاکستر است . دلا زجه مکن که گوش ها برای شنیدنش کر است . دلا آشوب مکن که آشوبگری جرم است . صبر کن بدانم پس تکلیف من دل چیست ؟! نه ناله ، نه آه ، نه آتش ، نه زجه و نه آشوب ؟! پس بگو کار دل در این...
-
نوشته های دور 8
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 23:20
تنهایی ماندگار !!! « در دل من چیزی است مثل یک بیشه ی نور مثل خواب دم صبح دورها آوایی است که مرا می خواند . » چه کسی بود که مرا خواند به صبر و امید؟ مگر نمی دانست که در دریای متلاطم روی تکه چوبی بالا و پایین می روم ؟ مگر نفهمیده بود که در انتظاری کور به سر می برم ؟ مگر برایش آشکار نشده بود که از ارتفاع بی نهایت بدون...
-
بوسه ی آخر
جمعه 21 بهمنماه سال 1390 12:27
بوسه ی آخر چه زود با دلم آشنا شدی و چه بی صدا روی قلبم پا گذاشتی رفتی ، رفتنت برایم گران تمام شد می سپارمت به خدا با بوسه ی آخرینم بوسه ی آخر اما طعمی دیگر داشت زهرش تمام جانم را مسموم کرده است ولی برای تو طعم آزادی داشت بوسه ی آخر برای من آخر دنیا بود برای تو اما شروع تازه ی یک زندگی بود بوسه ی آخر برای من اتمام...
-
برادر
چهارشنبه 19 بهمنماه سال 1390 19:54
برادر دلم برای برادری تنگ است که وقتی هفت ساله بودم از مدرسه که برگشتم توی یک روز سرد زمستون مادرم توی بغلم گذاشتش و گفت : این هم داداش کوچولوت مواظبش باش . دلم برای برادری تنگ است که وقتی تب می کرد من می مردم تا صبح مثل مامان و بابا بالای سرش بیدار می موندم . دلم برای برادری تنگ است که وقتی مدرسه می رفت کتابهاشو براش...
-
نوشته های دور 7
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 22:02
داستان زن و مرد دیشب کتاب های مردم شناسی را ورق می زدم . تاریخ باستان و آداب و رسوم را ؛ چه چیزهای عجیبی در آن بود . از زن سالاری شروع شد . آن گاه که زن جادوگر قبیله بود و وظیفه ورد خواندن و قربانی کردن برای توتم و نذورات با او بود . آن گاه که کشاورزی را کشف کرد و مرد به دنبال شکار خویش بود و به این طرف و آن طرف سرک...
-
نوشته های دور 6
سهشنبه 18 بهمنماه سال 1390 20:05
باورم کن !!! تن من آرام بگیر تا روحم آرام بگیرد دل من آرام بگیر تا جانم آرام بگیرد ای آرام من آرام باش تا آرامشت را دریابم ای سرو بلند من ، بلندیت را حفظ کن تا بلندای قامتت چشمانم را نوازش کند ای آب روان زلال باش تا عمق آن سوها را ببینم پاییز من برگهایت را زرد کن تا جوان بمانی چشمانت را از من بر نگردان ، می خواهم راهم...
-
نوشته های دور 5
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 22:01
راز گل سرخ !!! همه جا تاریک بود حتی چراغ کوچه هم خاموش بود باد سردی وزید پرده ها لرزیدند راز گل سرخ آشکار شد گل سرخ سیاه پوش شده بود هوایی برای تنفس نبود میخی در قلبش فرو رفته بود و خون می چکید همانند کاغذ نقاشی که با منگنه وصل شده بود من صدای فریاد سلول های کاغذ را شنیدم و خون هایی که از تک تک سلول های کاغذ بیرون می...
-
نوشته های دور 4
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 21:50
احساس چگونه می توان گفت که احساسی نیست احساس نه ان است که مثل رودخانه جاری باشد احساس می تواند در کنج یک غار ، چشمه ای جوشان باشد .
-
نوشته های دور 3
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 21:44
عشق یعنی !!! خدایا چه شبی است امشب چه غوغایی در اوج آسمان ها چه خبر است ؟ عشق است و سرور یا عزاداری عشق است و جنون خدایا گم کرده معنی ام عشق یعنی چه ؟ عشق یعنی مستی یعنی به اوج رسیدن یعنی از یاد رفتن یعنی در یاد شدن یعنی محو ، پاک پاک بی غل و غش نوری در آینه امواج مثل دریا مثل غروب به رنگ غروب قرمز ، نارنجی ، زرد تیره...
-
نوشته های دور 2
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 19:29
تو و خویش ، خودمان !!! برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم که نادیده ها را از پس واقعیت ها ببیند . برای تو و خویش گوش هایی آرزو می کنم که فریاد های بی صدا را بشنود . برای تو و خویش دستانی آرزو می کنم که همه چیز را با لمس سرانگشتانش درک کند . و سرانجام برای تو و خویش احساسی آرزو می کنم که در همه ی گامهایمان همراهی مان...
-
نوشته های دور 1
دوشنبه 17 بهمنماه سال 1390 19:11
خانه ی ماه !!! صبح است و هنوز ماه در آسمان است اما نیمه اش پنهان است نیمه اش کجاست ؟ زیر ابرهای آسمان !!! ولی آسمان ابری نیست صاف است و آبی و نیمه ی ماهی در آن ماهی که سرگردان است ماهی که از خانه اش دور است ماهی که راه گم کرده است منتظر است تا کسی پیدا شود و بگوید که در آن سوی کوه ها پشت ابرهای ناپیدا خانه ای است به...