درد در آینه ...
شبی قیرگون
و دردی نشسته کنار پنجره
رو در روی آینه
دلگیر از چهره ای بس ناهمگون
رنگ و رویی پریده
چشمانی بی فروغ
موهایی ژولیده !!!
وای اگر اینگونه می ماند
شانه ای بی قرار موهای مواج
رنگی به انتظار چهره ای بی رنگ
سرانتها سرمه ای بر چشمان
وه چه درد بی نظیری !!!
و بیچاره چه می دانست
درد را از هر طرف بنگری درد دارد ...