فریاد سکوت !!!
در زیر این آسمان سپید
جایی است که نگاهم درنگاهت می شکند ...
و در آن لحظه تابناک دلهره آور
تنها سکوت است که به فریاد دلم می رسد !!!
نیست ...
در شبی آغشته به کبودی تن دلخستگان
نشسته ام در انتظاری بی امان
تا گره زنم تار و پود تاریکی را
و پهن کنم فرشی از جنس نور
به زیر گام های خورشید در سپیده دمان
بدین سان می شویم کبودی های تنشان را با آبشاری نورانی
تا پیوند زنم رنگ مهتاب را به روحشان
در آینده ای نه چندان دور
و در آن هنگامه ی شور انگیز
به دست باد می سپارم هر آنچه بوده و نیست
تا نیست شود هر آنچه باید باشد و نیست !!!
به موج دریا می سپارم هر تخته پاره ای که بوده و نیست
تا نیست شود هر زورقی که باید باشد و نیست !!!
به روح جنگل می سپارم هر برگ زردی که بوده و نیست
تا نیست شود هر جوانه ای که باید باشد و نیست !!!