نفس ...

نفس ...


نفس های به شماره افتاده ام را دریاب

که این روزها نفس کم می آورم بی تو 


نفس های در سینه پیچیده ام را مراقبت کن

که این روزها نفس هایم با درد بیرون می آید بی تو


نفس های در سینه حبس شده ام را نجاتبخش باش

که این روزها نفس هایم آرامش ندارند بی تو




روزگار !!!

روزگار!!!
روزگار اگر به کام من نیست بگویید باشد
روزگاری می رسد که سر تعظیم برایم فرود آورد
 زیرا که من در برابر همه ناسازگاریهایش سر تعظیم فرود آورده ام

روزگار اگر با من سر جنگ دارد بگویید باشد
روزگاری می رسد که جایزه صلح را به من خواهد بخشید
زیرا که من در برابر همه خشونت هایش پرچم سفید بلند کرده ام

روزگار اگر با من نیست بگویید باشد
روزگاری می رسد که تا ابد با من می ماند
زیرا که من در برابر همه فراموشکاریهایش صبوری کرده ام

روزگار اگر برایم ساز غمگینانه می زند بگویید باشد
روزگاری میرسد که تنها برایم ساز عاشقانه بزند
زیرا که من در برابر همه سازهایش عاشقانه رقصیده ام

روزگار اگر ...

انتظار ...

انتظار...


دلم پر گرفته ولی آماده پرواز نیست

روحم بی تابه ولی آماده رهایی نیست

جانم به لب رسیده ولی آماده بوسه نیست

احساس زیر خاکسترم فوت شده ولی آماده گر گرفتن نیست

و اما من

سر راه پرواز دم در رهایی به انتظار بوسه ای هستم برای گر گرفتن از عشق

و اما عشق

سر راه دلم نزدیک به رهایی روحم به انتظار جانم ایستاده برای یک احساس

ای کاش !!!

ای کاش !!!


کاش می شد از اول شروع کنیم از اول اول

اون وقت می دونستیم که باید با خاطراتمون چی کار کنیم


کاش می شد بعضی خاطراتمون رو قاب بگیریم بزنیم توی اتاقمون که همیشه پیش چشممون باشن

نه اینکه با دیدنشون شاد بشیم نه

برای اینکه بدونیم از چه چیزهایی آسیب دیدیم همیشه باشن نزدیکمون که دیگه بهشون نزدیک نشیم


کاش می شد به بعضی از خاطراتمون خیلی رک بگیم دیگه بسه کوله بارتو جمع کن برو 

اون وقت جا برای اونایی که حس خوبی بهمون می دن باز می شد


کاش می شد آخر خاطراتمون رو همین الان بنویسیم

اون وقت می دونستیم آخرش چه جوری تموم میشه

تو ، من ، ما

تو ، من ، ما


تو یعنی سلامتی من

تو یعنی وجود من
تو یعنی شادی من
تو یعنی پیروزی من


من یعنی یک بوسه برای تو

من یعنی یک سلام برای تو

من یعنی یک احساس برای تو

من یعنی یک ذهن برای تو


ما یعنی هستی

ما یعنی آرامش

ما یعنی ماندگاری

ما یعنی عشق