هنوز توی قلب همیم !!!
اگر هنوز به من فکر می کنی
و اگر هنوز من به تو فکر می کنم
اگر هنوز قلبت با دیدنم به تپش درمیاد
و اگر هنوز قلبم با دیدنت به تپش درمیاد
اگر هنوز احساسی انتهای روحت بهم داری
و اگر هنوز احساسی انتهای روحم بهت دارم
اگر هنوز اندیشه هاتو وقتی پرواز می دی به من می رسند
و اگر هنوز اندیشه هامو وقتی پرواز می دم به تو می رسند
اگر هنوز واقعا عاشقمی
و اگر هنوز واقعا عاشقتم
پس چرا دیگه هیچ کدومشونو توی چشمات نمی خونم
پس چرا دیگه هیچ کدومشونو توی چشمام نمی خونی
پس چرا هر چی می گی تکراریه
پس چرا هر چی می گم تکرارین
پس چرا نمی تونی با تموم وجودت حسم کنی وقتی صدام می کنی
پس چرا نمی تونم با تموم وجودم حست کنم وقتی صدات می کنم
پس چرا حس می کنی این همه ازم دوری
پس چرا حس می کنم این همه ازت دورم
تنهاییم را دریاب ...
درد من تنهایی نیست درد من از تنها ماندن بین تموم آشنایانی است که بدون نیم نگاهی به دل خستم فقط برام درددل می کنند
درد من تنهایی نیست درد من تنها بودن بین نزدیکانی است که بی توجه به احساس غم درونم فقط لبخند روی لبم را می بینند میگن خوب خدا رو شکر فلانی حالش خیلی خوبه هنوز
درد من تنهایی نیست درد من تنهایی ماندگارم بین تمام آنهایی است که ادعای دوستی می کنن ولی وقتی چند روزی ندیدنم دیگه یادشون می ره که من هم هستم
درد من تنهایی نیست درد من با احساس بودن بین تموم آنهایی است که فقط از احساس نوشتنشو بلدن
درد من تنهایی نیست درد من فهمیدن تموم اون چیزهایی است که بقیه بهم می گن تو نفهم
ولی اگه واقعا قانع شدی که تنهام ، واقعا دریافتی که می خوامت ، واقعا احساس کردی که بهت نیاز دارم ...
تنهاییمو دریاب
در خونه ی دلمو بزن که قفل درش دیر گاهی است زنگ زده
آرام آرام ، آرام گرفت ...
شبی از شب های بلند لطیف بهاری پسری کوچک با تبی سنگین و گوش دردی سنگین تر در آغوش مادرش که او هم تب داشت به سر می برد .
پسر اشک می ریخت و مادر هم با بغضی در گلو جوابگوی دعاهای نیمه شب کودکش بود و با آمین آمین او را دنبال می کرد .
پسر زمزمه می کرد:
مادر به خدا بگو همه ی بیماران را که مخصوصا مثل من گوش درد دارند شفا دهد
مادر به خدا بگو همه ی بیماران بیمارستان ها را که درد دارند شفا دهد
مادر با آمین آرامی پاسخ می داد حتما عزیزکم خداوند صدای تو را بهتر می شنود
پسر دوباره زمزمه کنان می گفت مادر سرم روی دست توست دستت خسته نشه ، درد نگیره
و مادر با اشکی نرسیده به چکیدن آهسته جواب می داد نه تمام زندگیم دست من برای تو هرگز خسته نخواهد شد
مادر می توانی اندکی دیگر دارو به من بخورانی تا آرام شوم
نه امید زندگیم دارو شفا بخش است ولی بیش از حدش برای بدن سم است
پسرک با قطراتی اشکی جاری بر گونه های مخملی اش چشم در چشم مادر باز گفت مادر پس کاری کن آرام شوم
مادر برایش در دل نیمه شب شیر گرم کرد و به کودکش خوراند پسرک خورد و آرام آرام ، آرام گرفت و خوابید
مادر هم آرام گرفت و با شنیدن صدای خرخر پدر پسرش در اتاقی دیگر لبخندی تلخ تر از اشک های روان پسرش بر لب آورد و او هم به خواب رفت ...
سال 90
نمی دونم چه حس خاصی دارم این لحظه های آخر سالی . انگار همه چیز سال 90 ، دقیقه ی نودی بود . با عجله با شتاب لحظه ی آخری.
شاید اگر امسال سال نود نبود این قدر همه چی با شتاب تمام نمی شد .
حس می کنم 12 ماه برام مثل 2 الی 3 ماه گذشت .
و چقدر هم سرنوشت ساز بود برام . یه سری چیزها رو از دست دادم یه سری چیزهای جدید به دست آوردم . دقیقا مثل دقیقه 90 فوتبال که خیلی چیزها توی اون دقیقه ی نودش اتفاق می افته...