بی بازگشت ...
وقتی رفت
زندگی در خود فرو رفت
نفس ها در سینه حبس شد
حس خوب بودن به انتها رسید
بهار بی تابانه به انتظار زمستان نشست
پل های معلق طناب هاشان پوسید
بوسه ها طعم مرگ احساس گرفت
کوهها بلندی از دست دادند
منظره ها به رنگ خاکستری در آمدند
اشک ها بی صدا به بارش افتادند
دردها بی حس کننده شدند
وقتی رفت
همه بی گناهی را با خود شست
اعتماد را از لغتنامه ها محو کرد
حرف را به سخره واداشت
شعور در خود بازماند
ناپاکی عاطفه را رواج داد
کلید قفل قلب ها را ربود
ثمره عشق را در نطفه خفه کرد
پاکی را به آب رود سپرد
وقتی رفت
امید را با خود همراه کرد
رویا را نافرجام گذاشت
خواب را بر چشمها حرام نمود
سرگشتگی را به سراغ افکار فرستاد
ویرانی را بر روح پیروز ساخت
گلایه را بر دل حاکم کرد
سیاهی شب بی ستاره را به ارمغان آورد
همه را در اوج نبودن رها کرد
وقتی رفت
جدایی به خود اجازه بازگشت داد
تنهایی باز سر بر آورد
آرامش سکوت کرد
تولد دوباره به خاک سپرده شد
بغض بیمارگونه راه تنفس را بست
ماهی قرمز رقص زیر آب را فراموش کرد
گل ها عطر بودن را از دست دادند
وقتی رفت ...
من کسی رو نداشتم که بره
خدا رو شکر
امیدوارم بعد از این هم هر کسی وارد زندگیتون شد برای همیشه بمونه
آری… چه بی رحمانه..
آمده است که بماند…
برای
همیشه…
غم تو…
ممنون که بهم سر زدین
من نگفتم حتما کپی کردی. مطالبی که مینویسی سر و ته نداره. خواننده زود خسته میشه. یک کم روان تر بنویس.
چشم حتما
بهتنهایی گرفتارند مشتی بیپناه اینجا
مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا
غرض رنجیدن ما بود از دنیا که حاصل شد
مکن عمر مرا ای عشق بیش از این تباه اینجا
بسیار زیبا بود عزیزم
زیبایی از وجود خودته که زیبا می بینی مینای گلم