پاییز در راه مانده
بوی پاییز را امروز در شهریور شنیدم
بوی پاییزی که در راه مانده است
پاییز و باز هم پاییز
مثل هر سال دلشوره اش را دارم
همانند کودکی که برای اولین بار پا به مدرسه می گذارد
می دانم شب قبلش خواب نخواهم رفت
همه کارهایم را کرده ام
خانه ام را خانه تکانی کرده ام
کیف و کتابم را خریده ام
ولی باز هم دلشوره اش را دارم
پاییز و باز هم پاییز
سال نو دیگری برای من
حال و هوای نوروز را دارد پاییز برایم
شکوفه می کنم اما در پاییز
شکوفه هایم به رنگ زرد و نارنجی و قرمز است
می توان روی شکوفه های پاییزیم راه رفت
می توان با صدای خش خش شکوفه های پاییزیم آرام شد
می توان با هوای ملس پاییزیم عاشق شد
پاییز و باز هم پاییز ...
سردرگمی روزمره ...
وقتی که منتظر کسی نیستی ثانیه ها سوار بر اسب راهوار سریع از کنارت می گذرند
و گاهی که چشم به راهی دوخته ای ثانیه ها هم به تو دهن کجی می کنند ...
وقتی دلتنگی ، هیچ کس دلش برات تنگ نمیشه که حتی با یک پیام کوتاه یادی ازت بکنه
ولی وقتی دلت تنگ نیست و مست دیداری همه به ناگاه دلتنگت میشن می خوان بهت سر بزنن !!!
گاهی که افسرده ای هیچ کس نیست نگاهت کنه غمتو از چشمات بخونه
ولی همین که شروع کردی به خنده همه چپ چپ نگاهت می کنن که چه خبرشه این امروز !!!
وقتی دلت پره از هر چی که دو رو برته هیچ کس پیدا نمی شه سرتو بگیره توی دستاش و بگه تادلت می خواد داد بزن من هستم
اما موقعی که آرومی و همه چی مرتبه همه می گن باز چت شده امروز سرحال نیستی انگار !!!
وقتی دوست داری یکی باشه پیشت که براش درد و دل کنی و از غصه هات بگی از اونی که پیشته می شنوی برو بابا بسه دیگه من خودم یه عالمه غصه دارم تو دیگه حرفشم نزن
ولی همین که خودتو به شادی می زنی همه می گن عجب دل خوشی داره این !!!
خوب حالا من موندم با این همه سردرگمی
منتظر باشم یا نباشم
دلتنگ باشم یا نباشم
افسرده باشم یا بخندم
دلم پر باشه یا این که آروم باشم
برای کسی درد و دل کنم یا خودمو به شادی بزنم !!!