زندانی ...
درد زندانی کمبود آب نیست
وحتی درد زندانی کیفیت غذاش هم نیست
درد زندانی ندیدن گلهای سرخ توی باغچه نیست
و حتی درد زندانی قدم نزدن روی ساحل دریا هم نیست
درد زندانی اما هوای مسمومی است که اطرافش رو احاطه کرده است
درد زندانی دیوارهایی است که دور قلبش کشیدن و این دیوارها دارن نفسش رو می برن
درد زندانی متلک های زندانبانش است که بی محابا احساسش رو به آتیش می کشن
درد زندانی یکی نبودن تفکراتش با هم بندی هاشه که درکش نمی کنن
درد زندانی ...