باورم کن !!!
تن من آرام بگیر تا روحم آرام بگیرد
دل من آرام بگیر تا جانم آرام بگیرد
ای آرام من آرام باش تا آرامشت را دریابم
ای سرو بلند من ، بلندیت را حفظ کن تا بلندای قامتت چشمانم را نوازش کند
ای آب روان زلال باش تا عمق آن سوها را ببینم
پاییز من برگهایت را زرد کن تا جوان بمانی
چشمانت را از من بر نگردان ، می خواهم راهم را پیدا کنم و آن وقت در راهت گم شوم
من به رنگ احتیاج دارم تا با آنها زندگیم را رنگین کمان کنم
تو می دانی رنگین کمان چند رنگ دارد؟
اگر می دانستی رنگهایش را برایم به ارمغان می آوردی و آنها را گمراه نمی کردی !
من به هوا احتیاج دارم تا با آن در آب حباب های رنگی بسازم
تو می دانی هوا چیست ؟
آخ اگر می دانستی هوا را درسینه ات حبس نمی کردی !
من گل بنفشه را دوست دارم تا با لمس مخملی اش مخملی شوم
من جریان آب را زیر دستانم دوست دارم تا آبی شوم
من مهتاب را دوست دارم تا با نورش پرواز کنم
چه کسی خواهد توانست که بفهمد من چه می گویم ؟ جز تو !!!
تو که گم شده ای ، تو که قایم شده ای ، تو که مرا در انتظار گذاشته ای !!
می دانم که می دانی !
می خواهی مرا رها کنی تا رها شوم !
رها شدم ، آزاد شدم ، تو بیا و ببین که چگونه خود را رها کردم ، از آن دورها ، از آن سوها ، از آن لحظه های سهمگین ، از همه رها شدم !
بیا و رها شدنم را باور کن
باورم کن تا باورت کنم
تاباورم شود که هستی و می توانی که باشی ...