داستان زن و مرد
دیشب کتاب های مردم شناسی را ورق می زدم . تاریخ باستان و آداب و رسوم را ؛ چه چیزهای عجیبی در آن بود .
از زن سالاری شروع شد . آن گاه که زن جادوگر قبیله بود و وظیفه ورد خواندن و قربانی کردن برای توتم و نذورات با او بود . آن گاه که کشاورزی را کشف کرد و مرد به دنبال شکار خویش بود و به این طرف و آن طرف سرک می کشید .
آن هنگام که زن مادر آفرینش بود .
مادر مرد
مادر مکانی ، مادر تباری و مادرسری رایج بود .
کم کم فرزندان زیادتر شدند . وظایف زن زیاد شد . باید کسی می بود که به او کمک کند . پای مرد به میان آمد . اما کدام مرد !!!
کسی که بیش از همه به او نزدیک بود . در آن زمان نه همسرش که حتی اجازه ی زندگی زیر یک سقف را با هم نداشتند . بلکه برادرش ، پاره ی تنش ، جزئی از وجودش . او خوب بود .
پس شد دائی مکانی ، دائی تباری و دائی سری .
بعد پدر شد همه کاره ، زن رفت در پستوی خانه ، کم کم پست شمرده شد !!!
زن باید بچه می آورد و بس .
لچک سرت کن !!! رواج یافت اما برای مردی که رجز می خواند !!!
سپس به زنان روبنده زدند و گفتند که اسلام است ولی نگفتند که چشم چرانی حرام است !!!
بیچاره اسلام که پیاده شد و عده ای سوار شدند و اسلام چه دینی است ؟!
به قول شریعتی زنان در آن جایگاهی خاص دارند . در طواف نساء ، آنجا که همه دور یک مرکز می گردند و نیروی گریز از مرکزی در کار نیست . در سعی صفا و مروه ، به یاد سعی مادر برای فرزند و...
باز جنگ برتری زن و مرد !!!
مثل دو پیکان دو نیروی مساوی رو به روی هم
راستی برآیندشان چند است ؟
صفر
زن و مرد
مثل شب و روز
مثل صاف و کدر
مثل خار و گل
مثل هر دو چیز متضاد و متفاوت دیگر
ولی هر چه هستند همان چیزی هستند که هستند
در نهایت آن .