راز گل سرخ !!!
همه جا تاریک بود
حتی چراغ کوچه هم خاموش بود
باد سردی وزید
پرده ها لرزیدند
راز گل سرخ آشکار شد
گل سرخ سیاه پوش شده بود
هوایی برای تنفس نبود
میخی در قلبش فرو رفته بود و خون می چکید
همانند کاغذ نقاشی که با منگنه وصل شده بود
من صدای فریاد سلول های کاغذ را شنیدم
و خون هایی که از تک تک سلول های کاغذ بیرون می زد را دیدم
ساعت از ترس ایستاده بود
صدایش در نمی آمد
من ژاکت مادرم را سخت در آغوش گرفته بودم
هیچ کس نبود
گل سرخِ سیاه پوش در قفس بود
هوایی برای تنفس نداشت
نیرویی برای حرف زدن نداشت
اصلا زبانی در کار نبود ، زبانش را بریده بودند
در آن نیمه شب تاریک راز گل سرخِ سیاه پوش از پرده بیرون افتاد
و صدای جیغی نفیرکشان از دور دست خواب آرام مرا برده بود .